سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صبح روشن امید ...


مطالب اخیر
 
آمار وبلاگ
 
وصیت نامه شهدا
 
لوگو دوستان
 
امکانات جانبی
 

با سلام و احترام به همه ی دوستان و تبریک بابت فرا رسیدن ماه مبارک رجب

نشسته بودم و داشتم کانالهای تلویزیونو جستجو می کردم تا برای چند دقیقه ای یه برنامه به درد بخور! پیدا کنم و ببینم، که نوبت رسید به شبکه نمایش و از قضا این بار داشت به جای این فیلمای مزخرف اکشن هالیوودی ، آژانس شیشه ای حاتمی کیا رو نشون می داد !!! خیلی این فیلمو دوست داشتم و شاید برای بار هفتم یا هشتم نشستم و نگاهش کردم. هر بار که می بینمش بیشتر از دفعه ی قبل دلم می سوزه... یادش بخیر چند سال قبل جو گیر شده بودم می خواستم برم حاتمی کیا رو پیدا کنم و ازش بپرسم خودش دوست داشت جای کدوم بازیگر باشه؟ (بهتر بگم از کدوم دسته باشه؟ سلحشور، احمد، عباس، کاظم، ...) که نشد. با خودم خیلی کلنجار رفتم تا آخر برای سوال خودم جواب پیدا کردم (به قول یه بنده خدایی نمیگم تا تو خماریش بمونین شوخی)  ولی به هر حال بعضی دیالوگ هاش هنوزم خیلی جای فکر کردن داره : قصه ای که حاج کاظم برای شاهدان (گروگانها!) تعریف میکنه ، یا گفتگوی حاج کاظم با فاطمه اش .... یا  .... یا ..... خیلی زیاده احتمالاً خودتون این فیلمو حداقل یه بار دیده باشین.

حیف شد که ابراهیم خان حاتمی کیا ادامه نداد، خیلی حیف شد (نمی دونم شایدم حیف نشد باید از خودش پرسید) به قول حضرت آقا هنوزم پر تیراژترین کتابهای ما رمان های دفاع مقدسه (دا، پایی که جا ماند و ...) و هنوزم دفاع مقدس پتانسیل خیلی بالایی برای اهل هنر به خصوص سینما داره که تا به حال مغفول مونده. اگه نجنبیم (بید) نتیجش میشه این فیلم ها و سریال های جدیدی که راجع به دفاع مقدس می سازن !!! که همه چی توش هست جز دفاع مقدس !!!!

بگذریم، گوش اگر گوش تو و ....

اینم چند تا از دیالوگاش برای خالی نبودن عریضه:

 

  • یکی بود یکی نبود. یه شهری بود خوش قد و بالا. آدمهایی داشت محکم و قرص. ایام ایام جشن بود. جشن غیرت. همه تو اوج شادی بودن که یه هو یه غول حمله کرد به این جشن...
  • دود این موتوری‌ها امثال من و عباس و خفه میکنه...
  • حاج کاظم: من خیبری ام. اهل نی، هور، آب. عباس: خیبری ساکته، دود نداره. سوز داره.
  • عباس: (با لهجه مشهدی) مو سر زِمین بودُم با تراکتور. بعد جنگم رفتُم سر همو زمین، بی تراکتور. خانم جان، مو حتی دفترچه بیمه هم نگرفتم! والا خیلی زور داره این حرفا بره مو.
  • می‌دونی یه گردان بره خط گروهان برگرده بعنی چی؟ می‌دونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟ می‌دونی یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟
  • جگرم سوخت،شیشه شکست. مامور آوردن، اسلحه اش چسبید به دستم.
  • به روح امام می‌چکونم!
  • فاطمه فاطمه خوبم تا جنگ بود من نبودم جنگ تموم شد فشار زندگی چنان فشارم داد که باز تو و بچه‌ها رو درک نکردم می‌مونه دو یادگار مشترک ابوذر و سلمان پسرانم باید رنگ و بوی تو رو داشته باشن...
  • سلحشور خطاب به حاج کاظم: دهه دهه ی ثباته... دورت گذشته مربی ، دهت گذشته ...

راستی به نظر شما حاتمی کیا خودش دوست داشته جای کدوم نقش باشه؟؟؟ باید فکر کرد




نوشته شده در یکشنبه 92 اردیبهشت 29  توسط فامیل دور 




درباره سایت
 
 
نویسندگان
 
خبرنامه